یادداشت


موقعيت‌هاي بحراني با زندگي ما چه مي‌کنند؟
يکي از مسائلي که بعد از تجربه يک زمين لرزه و يا حتي شنيدن اخبار منفي در مورد زمين لرزه‌هايي که در شهرهاي ديگر اتفاق افتاده ما را اذيت مي‌کند، استرس اتفاق افتادن يک زلزله شديد براي ما و در خطر افتادن جان خود و نزديکان است. در چنين شرايطي سوالي که پيش مياد اينه که با اين استرس چه بايد کرد؟ مسئله اينجاست که ما انسان‌ها تمايل زيادي به کنترل امور داريم، حال اين خصيصه در بعضي‌ها بيشتر قابل مشاهده است که مطمئنا اين افراد هميشه در اکثر مواقع مضطرب هستند و به اصطلاح هميشه ترسي در دل آنها هست.
 مسئله‌اي که بايد به آن توجه کرد ويژگي غيرقابل کنترل بودن اين دنيا و طبيعت است که ويژگي اصلي و جدا نشدني از زندگي ما انسان‌هاست. در اين زندگي مسائل زيادي تحت کنترل ما نيست از سرما خوردگي و به زمين افتادن و زخمي‌شدن بچه‌ها گرفته تا زلزله‌اي که مدتي قبل، دل همه ما را
 لرزاند.
در اين شرايط، مساله اول پذيرش است. در چنين شرايطي بايد پذيرفت که ما انسان‌ها نمي‌توانيم همه امور را تحت کنترل داشته باشيم و بسياري از مسائل اصلا در کنترل ما نيستند. مسئله دوم در چنين موقعيت‌هايي رعايت نکات ايمني است. اينکه خيلي از اتفاقات در کنترل ما نيستند به اين معنا نيست که مراقبت‌هاي لازم را نبايد داشته باشيم، بلکه بايد تا حد امکان نکات ايمني را رعايت کنيم که اگر اين مسئله اتفاق افتاد کمترين مشکل را براي ما ايجاد کند.
 به‌عنوان مثال ما مي‌دانيم که رفتن خارج از خانه مي‌تواند با خطرهايي مواجه باشد ولي اين موضوع باعث نمي‌شود که اجازه خارج شدن از خونه را از افراد سلب کنيم تا بتوان استرس را کاهش دهيم. بايد آموزش‌هاي لازم را بدهيم تا خطراتي که مي‌تواند در کمين باشد به حداقل و حتي به صفر 
برسند.
مسئله سوم در مورد اين گونه موضوعات متوسل شدن به يک نيروي قدرتمند يعني خدا است. يکي از تکنيک‌هاي کنترل استرس اين است که مسائلي که کنترل آنها از قدرت ما خارج است به نيرويي قوي‌تر سپرده شود، نيرويي که قابليت کنترل تمام امور را داراست. از طرف ديگر نکات مثبتي هم در تجربه موقعيت‌هاي بحراني هست. مثل تصميمات زيادي که بعد از اين موقعيت‌ها گرفته مي‌شود. از تصميمات کلي و همگاني گرفته تا تصميمات شخصي و خيلي کوچک؛ به‌عنوان مثال ما تصميم مي‌گيريم زندگي را کمتر سخت بگيريم، راحت‌تر زندگي کنيم، قدر اطرافيان را بيشتر بدانيم، مهربانتر باشيم و... در کل قدر داشته‌هاي خود را که روزمرگي‌ها اثرشان را کم‌رنگ کرده‌اند بيشتر بدانيم.
اما در بسياري از مواقع ما آدم‌ها خيلي زود فراموش مي‌کنيم و دوباره تبديل مي‌شويم به همان افرادي که تصور مي‌کنند قرار است 400 سال ديگر زنده باشند.
 دوباره برمي‌گرديم روي همان پله اول با همان اخلاق کمال گرايانه، که تا همه چيز کامل و آماده در اختيار ما قرار نگرفته باشد، تکان نمي‌خوريم و زندگي نمي‌کنيم، تنها زنده‌ايم. «زندگي کنيم و قدر لحظه‌هاي خود را بدانيم، نه اينکه تنها نفس بکشيم و زنده باشيم».